زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
شاعر : رضاباقریان
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
قالب شعر : قصیده
آوردهام بـهــر زیـــارت کـــاروان را یک کاروان از یـاس های ارغـوان را
بـالا سـر و، پـایـینِ پـا، فـرقـی نـدارد بـنـشانـدهام پیـش تو این قَـدّ کـمـان را
ای کـاش نـامحـرم نبـود اینجـا بـرادر تا میتـوانـستـی ببـیـنی وضعـمـان را
تو سـر نـداری، من هم آب آور نـدارم بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را
ای کاش میدیدی مرا، مویم سفید است بسکه شنـیـدم طعـنـههای سـاربـان را
هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من این زخم ها برده ز من تاب و توان را
تـو زخـم نـیـزه داری، امـا من بـرادر دارم نشان روی جگـر زخـمِ زبان را
از کوچههای کوفه خـیلی حرف دارم آوردم از آنـجـا بـرادر نیـمـه جـان را
من از نفس افتادم و، تو از روی زین من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را
هـر چـه بـلا آمـد سـرم، نـذر سـر تـو سـالـم رسـانـدم کـربـلا بـاغ خـزان را
لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و بر جان ما انـداخت، شمـرِ بد دهان را
در کـوفه با خـیـراتـشان آتش گـرفـتـم هـرگـز نمی بـخـشم بـرادر کوفـیان را
یک اربعـین گـشتم سپـر پـیـش بـلاها زیـر پـر و بـالم گـرفـتـم، دخـتـران را
یـادم نرفته محـملت در گِـل فرو رفت یـادم نـرفـتــه نــاقــۀ بـی سـایـبــان را
یــادم نــرفــتـه داغ پـشـت داغ دیــدی یـادم نــرفـتـه یـا اخـی داغ جــوان را
بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را
این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد خیلی کتک زد دخـتر شیرین زبان را
دروازۀ سـاعـات، اشـکــم را در آورد آنجـا که دیـدم حـلـقـۀ نـامـحـرمـان را
هر منـزلی که ایـستـادم سنگ خوردم بــالای پـشـت بـام دیــدم کــودکـان را
دنـبـال رأسِ تو چِـهـِـل مـنـزل دویـدم حـالا بـبـین پـای مـنِ دامن کـشـان را
از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم آهـم در آورد نـالـۀ هـفـت آسـمــان را
خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم خیـلی دلم میخـواست پیش تو بمیـرم
|